English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3116 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
instead of doing U بجای اینکه انجام بدهند
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
easy to use U آنچه قابل فهم و انجام باشد
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
loads U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
load U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
Recent search history Forum search
1معنی لغت overfit
1 if there's any justice
1Vintage style
1incentive
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1ICR
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com